سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رهبری

با رهبری

با مدعی بگوئید، حرف از ولی مزن تو

این حرف بر تو ناید، حرف دگر بزن تــو

بـــر کودکان نشاید، گفتــــار در ولایـت

بایـــد رونــــد بازی، یا خواندن حــکایت

گـــر پیـــرو امامی، باید تو خد بدانـــی

با پیـــروی ز رهبر، در خط حق بمــانی

در حـفظ کشور خود، باید کنیم ایثــــار

با جان و با دل خود، گردیم همــدل یار

گوئیـــــم بر ولایت، از تو بما اشــــارت

تـــو نایب الامامی، از ما بود اطاعــــت

امـــروز تو امیری، بر مسلمین عالــــم

حـــرف تو حکم باشد، از ابتدا به خـاتم

خواهیــم از خداوند، عمرت طویل گردد

هــم دشمن ولایت، خوار و ذلیـل گردد

در این زمان غیبت، حُکمت دلیل باشد

همـــراهی ولایت، اصل اصیــــل باشد

یا رب بحــق زهرا، بر ما رسان ولی را

فرزند عســـکریّ و  ذخیره ی نبــی را

هاشم مالکی

20/10/91




تاریخ : دوشنبه 91/10/25 | 8:0 صبح | نویسنده : پوریا | نظر

امام رضا

رضای راضی

راضـی به رضا گشته ای و عازم دیدار

فانیِّ خــــدا گشته ای و عاشق دلدار

با آن که جهان نزد شما بحر عمیق است

غم های زمان، نزد شما موم رقیق است

مــأمون دغــل باز، تـــرا کُشته به غـــربت

مـــلعون ستم کار، فـنا گشته به نِکــــبت

امــــروز بود مشهد تو، قــــبله ی آمـــــال

گــــــور سیه قاتل تو، پَست و لگد مــــال

ای کـــــاش کنی پاک مرا، وقت زیــــــارت

یـــــا موقــع مــــردن بنمائی، تو عنــــایت

از بُــــعد طریق و فِـــــــتَن، آخــــر دنـــــــیا

ســخت است مــرا دیدن تو، در غم و تنها

مــــا را به شما هست ارادت، گل زهــــرا

الــطاف شـــما هست بما، در همه غم ها

ای آن که جهان دست شما هست محقّر

هرگز نسِزَد شیعه شود  ز غـــــم مــــکدّر

بگــشای گِـــره ز کـار ما شاه خـــــراسان

مگــــذار مـــرا بین غُصَص مات و هـــراسان

گــــویند به مـــشهد، تو غریب الغــــریائی

مـــهدیست غــــریب و تو کــریم الکرامائی

دهه ی آخر صفر

هاشم مالکی

16/10/91

 

 




تاریخ : جمعه 91/10/22 | 12:0 عصر | نویسنده : پوریا | نظر

امام زمان

پایان شب تیره

چندیست به تور خویشتن می گردیم

در شور و شعور خویشتن می گردیم

هــر گاه کسی ز ما رَهی می پرسـد

بــر چشمه کور خویشتن می گردیــم

انــگار شب تیره به سر خواهد شـــد

مــا باز به دور خویشتن می گردیـــم

هـــر گاه شنیده شد نـــدا، الهـــجره

المـــژده به ثور خویشتن می گردیـم

هـــــرگز نبوَد خوف به مردن یا قــــبر

 مـا ساکن گور خویشتن می گردیــم

گـــر با عمل پــــاک به عقبا برویــــم

دور و برِ نـــــــور خویشتن می گردیم

بـــاکی نبوَد که کشته ی حق گردیـم

مــجنونِ به هور خویشتن می گردیـم

26/9/91

هاشم مالکی




تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 8:0 صبح | نویسنده : پوریا | نظر

گل

میلاد منجی

ای گل نازم، قـــــبله ی رازم

سرمد هستی، به تو می نازم

«همه میگن مهدی من، گل زهرا

چون توئی سرور من، گل گلها»

مــــادرت گوید، مــــهدی کجائی

در مـــــدینه ای، یا کــــــــربلائی

«همه میگن مهدی من، گل زهرا

چون توئی سرور من، گل گلها»

هاشم مالکی

شعبان 1380




تاریخ : پنج شنبه 91/9/2 | 7:0 صبح | نویسنده : پوریا | نظر

مرمر معرفت

مرمر تام و تمام معرفت را یافتم

هاله ای از وهم ها در پیش چشمم ساختم

گفتمش کای مرمر نیکو سرشت

مـرمرا مرمر نمائی شد سرشت

آنــــکه ما را از درون پیــــــوند داد

بر من آن باشد که گویم زنده باد

کَی درخشد نورت از مشرق زمین

عاشقانت را بگویم اوست ایـــن؟

همچو شمعی در فراقت سوختیم

آتـــشی انـدر درون افروختـــــــیم

چشم ها چون چشم یعقوبان شده

همــچو یوسف مهتر خوبان شده

ای که عشقت روشن افسرده دل

روشـــنی ده هـــاشمان مرده دل

گر گــــزاری نـیکی مـن را زمـــین

فصـل ما را با دو چشمانت بـــبین

هاشم مالکی

17/5/72




تاریخ : یکشنبه 91/8/28 | 7:0 صبح | نویسنده : پوریا | نظر

متی ترانا و نراک

مدّتها بود که تک مصرعی در ذهنم تداعی می شد و من قصد داشتم که آن را تبدیل به شعری کنم ولی فرصت نمی کردم، تا این که تصمیم گرفتم به این انتظار پایان بدهم و تک مصرعم را به شعری کوتاه تبدیل نمایم، ابتدا نیّتم برای یکی از دوستان بود، ولی در ادامه گفتم: حیف است شعری را صرف دوستان دنیائی کنم، چه خوب است رنگ خدائی (صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ ) [1] به آن بدهم و ماندگارش کنم. با موضوع امام عصر (ارواحنا فداه) شروع کردم و این شد که می بینید:

خواهم که ترا ببینم اکنون

در نزد تو من نشینم اکنون

آیا شوَدَت که رخ نمائی؟

من روی مهَت ببینم اکنون؟

هر چند گنه سیاه کرده

رویم ز تو، شرمگینم اکنون

اما چه کنم عزیزِ جانم

شرم از عرق جبینم اکنون

ترسم که بمیرم و نگردد

روی مهِ تو ببینم اکنون

ای علّتِ خلق و خلقِ علّت

من مشتری زمینم اکنون

ای کاش ترا خریده بودم

با قلب و دلِ حزینم اکنون

چون سَمع و بصَر گناه کرده

هرگز نشود ببینم اکنون

هاشم[2] تو چقدر غافل استی؟

من نزد توأم، همینم اکنون؟

گر پاک کنی تو دیده ات را

خواهم که ترا ببینم اکنون



[1]   - آیه 138 سوره بقره

[2]   - شعری از: هاشم مالکی/ روستای وَربُن(الموتِ قزوین)/12/5/90




تاریخ : پنج شنبه 90/5/13 | 9:27 صبح | نویسنده : پوریا | نظر

مولای من

ای گل زیبای من، عشق تو سودای من

عشق تو سودای من، ای گل زیبای من

ای مَی صهبای من، مست تو لبهای من

مست تو لبهای من، ای مَی صهبای من

ای همه آوای من، رای تو آرای من

رای تو آرای من، ای همه آوای من

ای دُر دریای من، عبد تو مولای من

عبد تو مولای من، ای دُر دریای من

ای شهِ دنیای من، ملک تو سُکنای من

ملک تو سُکنای من، ای شهِ دنیای من

ای مهِ شبهای من، راه تو املای من

راه تو املای من، ای مهِ شبهای من

ای دل رسوای من، وای تو شد وای من

وای تو شد وای من، ای دل رسوای من

 

 79/8/20نیمه شعبان

(هاشم مالکی)




تاریخ : شنبه 89/6/27 | 2:26 عصر | نویسنده : پوریا | نظر

  • حمزه
  • حقه
  • کارت شارژ همراه اول